گزارش - 8مرداد 1388
نداييم، سهرابيم، ما همه يك صداييم!ندای ما نمرده، اين دولته كه مرده!سهراب ما نمرده، عدالته كه مرده!نيمه شب بود و می خواستم وقايعی كه امروز شاهدش بودم را بنويسم. هوا گرم است و پنجره ها باز. هنوز دست به قلم نبرده آواز شبگردی بگوشم می رسد:"امشب در سر شوری دارم...امشب در دل نوری دارم...باز امشب در اوج آسمانم..."نمی دانم آيا اين ترانه خوان قصد رساندن پيامی به خفتگان نيمه شب را داشته يا نه. شايد امروز در بهشت زهرا بوده و بر گور ندا گل سرخی نهاده و خشم خود را در قالب شعارهايی بيان كرده است. شايد او نيز مثل هزاران نفر ديگر ملتهب و هيجان زده خود را از گورستان به ميدان های شهر رسانده و ساعتها در حالی كه پلك های خود را بهم می زده تا از سوزش چشمان خود بكاهد، در حال آتش افروزی بوده و فرياد "مرگ بر ديكتاتور"، "ندای ما نمرده، اين دولته كه مرده" را سر داده است. شايد او نيز از مشاهده وقايع امروز در ذهن خود پاسخ دهها سوال را جستجو می كند، و تركيبی از شور و احساس انقلابی با نگرانی و اضطراب بر سر اينكه اين موج به كدام سمت خواهد رفت را در خود جمع كرده است.نمی دانم. اما تصورم اينست كه ترانه خوان "باز امشب در اوج آسمانم" را می شناسم. انگار مثل هزاران نفر ديگر امروز در كنار من بوده است.خبرگزاری جمهوری اسلامی تعداد جمعيت حاضر در بهشت زهرا را 2000 نفر اعلام كرد. خبرگزاری های خارجی مثل رويتر جمعيت را چند هزار نفر اعلام كرد. اما چيزی كه من ديدم بسيار فراتر از اين بود. بهشت زهرا: ساعت 4 عصرموج جمعيت با دسته دسته گل سرخ و مريم و گلايل. مردم برای تجديد عهد با ندای عزيز و ديگر جانباختگان خيزش خود، آمده اند. می خواهند به ندا بگويند كه خون تو به هدر نرفته و اجازه نمی دهيم كه به هدر برود. در دشت وسيع بهشت زهرا، هزاران دختر و پسر جوان جاری اند. شعار می دهند، فرياد می زنند، درگير می شوند. انگار مقامات بالای حكومتی به نيروهای سركوب دستور داده اند كه امروز محتاط باشند. اما وقتی احتياط كنار می رود به دختران بيشتر حمله می كنند. می زنند و می گيرند و زنان دلاورانه دفاع می كنند. دختر جوانی می پرسد «چرا اينقدر به زنان حمله می كنند؟» زنی ميانسال پاسخ ميدهد: «اينها ضد زن هستند». ميرحسين با زهرا رهنورد می آيند. در محاصره ی بادی گاردهايشان و نيروهای انتظامی كه نمی گذارند آنها به جمعيت بپيوندند. زود می روند.كروبی می آيد. دستی برای جمعيت تكان می دهد و احوالپرسی می كند. زود می رود.اينها می روند و جمعيت می ماند؛ و چه بهتر.پچ و پچی بگوش می رسد: «اونو ببينيد. هادی غفاری است!»كسانی بر او درود می فرستند. زنی خشمگين افشاگری می كند: «كجای كارين؟ چرا جوگير می شين. می دونين هادی غفاری كيه؟ او سركرده چماقدارها و آدمكش های اين حكومت بوده. چشم انقلابی ها را با دست خودش در می آورده. بلند شدين و كشته دادين تا اين جانی ها بجای احمدی نژاد سر كار بيان؟». برای زمانی كوتاه سكوت حكفرما می شود. صف ها بشدت قاتی است. همه جور شعاری بگوش می رسد. موقعی كه نيروهای سركوب حمله می كنند بيشتر الله اكبر تكرار می شود، كه تأثيری هم در برخورد وحشيانه سركوب گرها ندارد. وقتی مردم احساس امنيت می كنند، بيشتر "مرگ بر ديكتاتور" می گويند. يا شعار "مجتبی بميری، رهبری را نبينی". از گوشه و كنار گاه شعار "مرگ بر تو ای رهبر" هم بگوش می رسد كه الله اكبری ها سعی می كنند خاموشش كنند. شعار "محمود خائن، آواره گردی" هم پی در پی شنيده می شود. خبرگزاری های خارجی اين شعار را بصورت "محمود خائن، بيخانمان (هوم لس) شوی" ترجمه كرده بودند كه موجب خنده جوانان شده بود. چون "آواره گردی" محتوای متفاوتی از "بيخانمان" دارد. وقتی نيروهای سركوب حمله می كردند و گاز پرتاب می كردند شعار "می كشم، می كشم، آن كه برادرم كشت" زياد بگوش می رسد. اين شعار موجب بحث ميان مردم شد. زنی گفت «اين شعار بايد اصلاح شده و بار جنسيتی اش برداشته شود. ندا يا ترانه كه برادر نبودند.» زن ديگری گفت «زنان بايد در راهپيمايی های بزرگ روسری ها را بردارن. اگر بهمون حمله كردن و پرسيدن چرا اينكار را می كنين ما بايد جواب بديم كه اصلاَ اين دليل حضور ما در خيابان است.» يكی ديگر گفت: «می دونين چقدر جوان كشته شده و مخفی نگهداشتن؟ حالا بعد از اينكه يكی از پارتی دارها كشته شده (منظور محسن روح الامينی فرزند مشاور ارشد رضايی بود) كمی اخبار را علنی كردن. در بين جانباختگان هم خودی و غيرخودی وجود داره».از ساعت 5 مردم شروع كردند به بازگشت از گورستان و رهسپار مصلی شدند. در ايستگاه مترو و داخل مترو جای سوزن انداختن نبود. بلندگوی ايستگاه مداوماَ اعلام می كند كه «به علت ازدحام بيش از حد جمعيت، سريعتر بليط تهيه كنيد». فاصله بين اين دو مكان با مترو بيش از 50 دقيقه است. مترو در اشغال جمعيت معترض است. شعار می دهند، سرود می خوانند و همه با هم بحث می كنند. چند شعار بيش از همه تكرار می شود. "مرگ بر ديكتاتور"، "زندانی سياسی آزاد بايد گردد"، "سهرابيم، نداييم، ما همه يك صداييم"، "ندای ما نمرده، اين دولت است كه مرده"، "محمود خائن، آواره گردی" و "يا حسين، ميرحسين". برخی شعار می دهند: «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ايران". كسی می گويد «من اصلاَ رای ندادم و برای همبستگی و تقويت مبارزه به همه برنامه ها می روم». ديگری می گويد «فعلا تاكتيكی بايد پشت موسوی را بگيريم تا اينها بيفتند و بعد تكليف مان را با بقيه شان روشن می كنيم». يكی جواب می دهد كه «اين تاكتيك خطرناكی است كه بازنده بزرگش خودمان خواهيم بود. چرا نتوانيم از همين حالا تكليف مان را با همه شان روشن كنيم و شعارهايی مطرح كنيم كه به كل اين نظام برخورد می كند؟». كسی از ميان جمعيت شروع به صحبت در مورد جانباختگان خيزش اخير می كند. يك نفر از گوشه ای صدا می زند كه «هيچ كسی كشته نشده است!». اين حرف موجب خشم مردم شده و يك صدا فرياد می زنند: «مرگ بر جيره خوار» و تصاوير بعضی از جانباختگان را دست به دست می كنند. مترو در ايستگاههای بين راه بيش از اندازه توقف می كند. مردم عصبانی شده و می گويند «نمی خوان بذارن به مصلی برسيم». يكی فرياد می زند: "بزنيد به در! پا بكوبيد! بايد به خيابان ها برسيم". همه اينكار را می كنند و شعار ميدهند: "مترو، مترو، حركت حركت! مرگ بر ديكتاتور!" معلوم می شود كه مترو قصد توقف در ايستگاه مصلی را ندارد. مردم با هم مشورت می كنند كه كجا پياده شوند. ما در ايستگاهی پياده شديم و تصميم گرفتيم به سمت ميدان وليعصر برويم. در خيابان كريمخان گروههای مختلف جوانان را ديديم كه با صورت های پوشيده در حال شعار دادن و جنگ و گريز بودند. در خيابان وليعصر بطرف شمال می رويم و به خيل جمعيتی می پيونديم كه بخصوص در تقاطع فاطمی وليعصر و در يوسف آباد تجمع كرده اند. آتش و دود خيابان را فرا گرفته. ترافيك سنگينی ايجاد شده و بوق خودروها گوش فلك را كر كرده است. شخصی پوش ها با چهره های پوشيده و باتوم بدست در بين خودروها می چرخند و در عين اينكه ظاهرا نقش مامورين راهنمايی رانندگی را ايفا می كنند، هرجا دستشان برسد شيشه خودروها راخرد می كنند. جمعيتی شعار می دهد: "خونی كه در رگ ماست، هديه به ملت ماست" و "پول نفت چی شد، خرج بسيجی شد". در ابتدای يوسف آمد از طرف نيروهای موتور سوار و شخصی پوش ها حمله شديدی به مردم می شود. جمعيت يكدفعه انگار آب شده و به زمين فرو می رود. خانه های مسكونی مردم را پناه داده اند. بعد از دقايقی دوباره جمعيت پيدا می شود. وارد تخت طاووس می شويم. از دور شعله های بزرگ آتش بچشم می خورد. وسط خيابان چندين سطل زباله در حال سوختن است. كسی می گويد: «نگاه كنيد جهنم شده» و ديگری می گويد: «بيشتر فضای بهشت است تا جهنم»! مردم در حال رد و بدل كردن اخبار جاهای ديگر با هم هستند. يكی می گه من مصلی بودم اين شد و آن. ديگری می گويد من از يوسف آباد ميام اين شد و آن. همه خوشحال و خندان هستند. ترس ها خيلی ريخته. مردم بيشتر از روزهای قبل چشم تو چشم نيروهای سركوب شده و به آنان ناسزا می گويند. دير وقت شب دوباره وارد كريمخان می شويم. هنوز فضا بسيار ملتهب است هرچند از تعداد جمعيت كاسته شده. اما انگار همه منتظر وقوع حادثه ای هستند، يا در انتظار هدايت گری كه به آنها بگويد كجا بروند و چه كنند. خودروهای پر از نيروهای سركوب در وسط خيابان پشت سر هم در حال حركت است. چهره افرادشان خسته و درمانده است. مردم از هم سؤال می كنند «اينا كجا دارن ميرن؟» كسی با خنده می گويد «لابد در جايی درگيری بزرگی شده. تعقيب شان كنيم تا خودشان ما را به آنجا برسانند». امروز نيز مراسم بی آزار توصيه شده توسط موسوی كه قرار بود خاموش باشد و صرفاَ فاتحه خوانی، به يك تظاهرات سياسی بزرگ و پر شر و شور تبديل می شود.■
نداييم، سهرابيم، ما همه يك صداييم!ندای ما نمرده، اين دولته كه مرده!سهراب ما نمرده، عدالته كه مرده!نيمه شب بود و می خواستم وقايعی كه امروز شاهدش بودم را بنويسم. هوا گرم است و پنجره ها باز. هنوز دست به قلم نبرده آواز شبگردی بگوشم می رسد:"امشب در سر شوری دارم...امشب در دل نوری دارم...باز امشب در اوج آسمانم..."نمی دانم آيا اين ترانه خوان قصد رساندن پيامی به خفتگان نيمه شب را داشته يا نه. شايد امروز در بهشت زهرا بوده و بر گور ندا گل سرخی نهاده و خشم خود را در قالب شعارهايی بيان كرده است. شايد او نيز مثل هزاران نفر ديگر ملتهب و هيجان زده خود را از گورستان به ميدان های شهر رسانده و ساعتها در حالی كه پلك های خود را بهم می زده تا از سوزش چشمان خود بكاهد، در حال آتش افروزی بوده و فرياد "مرگ بر ديكتاتور"، "ندای ما نمرده، اين دولته كه مرده" را سر داده است. شايد او نيز از مشاهده وقايع امروز در ذهن خود پاسخ دهها سوال را جستجو می كند، و تركيبی از شور و احساس انقلابی با نگرانی و اضطراب بر سر اينكه اين موج به كدام سمت خواهد رفت را در خود جمع كرده است.نمی دانم. اما تصورم اينست كه ترانه خوان "باز امشب در اوج آسمانم" را می شناسم. انگار مثل هزاران نفر ديگر امروز در كنار من بوده است.خبرگزاری جمهوری اسلامی تعداد جمعيت حاضر در بهشت زهرا را 2000 نفر اعلام كرد. خبرگزاری های خارجی مثل رويتر جمعيت را چند هزار نفر اعلام كرد. اما چيزی كه من ديدم بسيار فراتر از اين بود. بهشت زهرا: ساعت 4 عصرموج جمعيت با دسته دسته گل سرخ و مريم و گلايل. مردم برای تجديد عهد با ندای عزيز و ديگر جانباختگان خيزش خود، آمده اند. می خواهند به ندا بگويند كه خون تو به هدر نرفته و اجازه نمی دهيم كه به هدر برود. در دشت وسيع بهشت زهرا، هزاران دختر و پسر جوان جاری اند. شعار می دهند، فرياد می زنند، درگير می شوند. انگار مقامات بالای حكومتی به نيروهای سركوب دستور داده اند كه امروز محتاط باشند. اما وقتی احتياط كنار می رود به دختران بيشتر حمله می كنند. می زنند و می گيرند و زنان دلاورانه دفاع می كنند. دختر جوانی می پرسد «چرا اينقدر به زنان حمله می كنند؟» زنی ميانسال پاسخ ميدهد: «اينها ضد زن هستند». ميرحسين با زهرا رهنورد می آيند. در محاصره ی بادی گاردهايشان و نيروهای انتظامی كه نمی گذارند آنها به جمعيت بپيوندند. زود می روند.كروبی می آيد. دستی برای جمعيت تكان می دهد و احوالپرسی می كند. زود می رود.اينها می روند و جمعيت می ماند؛ و چه بهتر.پچ و پچی بگوش می رسد: «اونو ببينيد. هادی غفاری است!»كسانی بر او درود می فرستند. زنی خشمگين افشاگری می كند: «كجای كارين؟ چرا جوگير می شين. می دونين هادی غفاری كيه؟ او سركرده چماقدارها و آدمكش های اين حكومت بوده. چشم انقلابی ها را با دست خودش در می آورده. بلند شدين و كشته دادين تا اين جانی ها بجای احمدی نژاد سر كار بيان؟». برای زمانی كوتاه سكوت حكفرما می شود. صف ها بشدت قاتی است. همه جور شعاری بگوش می رسد. موقعی كه نيروهای سركوب حمله می كنند بيشتر الله اكبر تكرار می شود، كه تأثيری هم در برخورد وحشيانه سركوب گرها ندارد. وقتی مردم احساس امنيت می كنند، بيشتر "مرگ بر ديكتاتور" می گويند. يا شعار "مجتبی بميری، رهبری را نبينی". از گوشه و كنار گاه شعار "مرگ بر تو ای رهبر" هم بگوش می رسد كه الله اكبری ها سعی می كنند خاموشش كنند. شعار "محمود خائن، آواره گردی" هم پی در پی شنيده می شود. خبرگزاری های خارجی اين شعار را بصورت "محمود خائن، بيخانمان (هوم لس) شوی" ترجمه كرده بودند كه موجب خنده جوانان شده بود. چون "آواره گردی" محتوای متفاوتی از "بيخانمان" دارد. وقتی نيروهای سركوب حمله می كردند و گاز پرتاب می كردند شعار "می كشم، می كشم، آن كه برادرم كشت" زياد بگوش می رسد. اين شعار موجب بحث ميان مردم شد. زنی گفت «اين شعار بايد اصلاح شده و بار جنسيتی اش برداشته شود. ندا يا ترانه كه برادر نبودند.» زن ديگری گفت «زنان بايد در راهپيمايی های بزرگ روسری ها را بردارن. اگر بهمون حمله كردن و پرسيدن چرا اينكار را می كنين ما بايد جواب بديم كه اصلاَ اين دليل حضور ما در خيابان است.» يكی ديگر گفت: «می دونين چقدر جوان كشته شده و مخفی نگهداشتن؟ حالا بعد از اينكه يكی از پارتی دارها كشته شده (منظور محسن روح الامينی فرزند مشاور ارشد رضايی بود) كمی اخبار را علنی كردن. در بين جانباختگان هم خودی و غيرخودی وجود داره».از ساعت 5 مردم شروع كردند به بازگشت از گورستان و رهسپار مصلی شدند. در ايستگاه مترو و داخل مترو جای سوزن انداختن نبود. بلندگوی ايستگاه مداوماَ اعلام می كند كه «به علت ازدحام بيش از حد جمعيت، سريعتر بليط تهيه كنيد». فاصله بين اين دو مكان با مترو بيش از 50 دقيقه است. مترو در اشغال جمعيت معترض است. شعار می دهند، سرود می خوانند و همه با هم بحث می كنند. چند شعار بيش از همه تكرار می شود. "مرگ بر ديكتاتور"، "زندانی سياسی آزاد بايد گردد"، "سهرابيم، نداييم، ما همه يك صداييم"، "ندای ما نمرده، اين دولت است كه مرده"، "محمود خائن، آواره گردی" و "يا حسين، ميرحسين". برخی شعار می دهند: «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ايران". كسی می گويد «من اصلاَ رای ندادم و برای همبستگی و تقويت مبارزه به همه برنامه ها می روم». ديگری می گويد «فعلا تاكتيكی بايد پشت موسوی را بگيريم تا اينها بيفتند و بعد تكليف مان را با بقيه شان روشن می كنيم». يكی جواب می دهد كه «اين تاكتيك خطرناكی است كه بازنده بزرگش خودمان خواهيم بود. چرا نتوانيم از همين حالا تكليف مان را با همه شان روشن كنيم و شعارهايی مطرح كنيم كه به كل اين نظام برخورد می كند؟». كسی از ميان جمعيت شروع به صحبت در مورد جانباختگان خيزش اخير می كند. يك نفر از گوشه ای صدا می زند كه «هيچ كسی كشته نشده است!». اين حرف موجب خشم مردم شده و يك صدا فرياد می زنند: «مرگ بر جيره خوار» و تصاوير بعضی از جانباختگان را دست به دست می كنند. مترو در ايستگاههای بين راه بيش از اندازه توقف می كند. مردم عصبانی شده و می گويند «نمی خوان بذارن به مصلی برسيم». يكی فرياد می زند: "بزنيد به در! پا بكوبيد! بايد به خيابان ها برسيم". همه اينكار را می كنند و شعار ميدهند: "مترو، مترو، حركت حركت! مرگ بر ديكتاتور!" معلوم می شود كه مترو قصد توقف در ايستگاه مصلی را ندارد. مردم با هم مشورت می كنند كه كجا پياده شوند. ما در ايستگاهی پياده شديم و تصميم گرفتيم به سمت ميدان وليعصر برويم. در خيابان كريمخان گروههای مختلف جوانان را ديديم كه با صورت های پوشيده در حال شعار دادن و جنگ و گريز بودند. در خيابان وليعصر بطرف شمال می رويم و به خيل جمعيتی می پيونديم كه بخصوص در تقاطع فاطمی وليعصر و در يوسف آباد تجمع كرده اند. آتش و دود خيابان را فرا گرفته. ترافيك سنگينی ايجاد شده و بوق خودروها گوش فلك را كر كرده است. شخصی پوش ها با چهره های پوشيده و باتوم بدست در بين خودروها می چرخند و در عين اينكه ظاهرا نقش مامورين راهنمايی رانندگی را ايفا می كنند، هرجا دستشان برسد شيشه خودروها راخرد می كنند. جمعيتی شعار می دهد: "خونی كه در رگ ماست، هديه به ملت ماست" و "پول نفت چی شد، خرج بسيجی شد". در ابتدای يوسف آمد از طرف نيروهای موتور سوار و شخصی پوش ها حمله شديدی به مردم می شود. جمعيت يكدفعه انگار آب شده و به زمين فرو می رود. خانه های مسكونی مردم را پناه داده اند. بعد از دقايقی دوباره جمعيت پيدا می شود. وارد تخت طاووس می شويم. از دور شعله های بزرگ آتش بچشم می خورد. وسط خيابان چندين سطل زباله در حال سوختن است. كسی می گويد: «نگاه كنيد جهنم شده» و ديگری می گويد: «بيشتر فضای بهشت است تا جهنم»! مردم در حال رد و بدل كردن اخبار جاهای ديگر با هم هستند. يكی می گه من مصلی بودم اين شد و آن. ديگری می گويد من از يوسف آباد ميام اين شد و آن. همه خوشحال و خندان هستند. ترس ها خيلی ريخته. مردم بيشتر از روزهای قبل چشم تو چشم نيروهای سركوب شده و به آنان ناسزا می گويند. دير وقت شب دوباره وارد كريمخان می شويم. هنوز فضا بسيار ملتهب است هرچند از تعداد جمعيت كاسته شده. اما انگار همه منتظر وقوع حادثه ای هستند، يا در انتظار هدايت گری كه به آنها بگويد كجا بروند و چه كنند. خودروهای پر از نيروهای سركوب در وسط خيابان پشت سر هم در حال حركت است. چهره افرادشان خسته و درمانده است. مردم از هم سؤال می كنند «اينا كجا دارن ميرن؟» كسی با خنده می گويد «لابد در جايی درگيری بزرگی شده. تعقيب شان كنيم تا خودشان ما را به آنجا برسانند». امروز نيز مراسم بی آزار توصيه شده توسط موسوی كه قرار بود خاموش باشد و صرفاَ فاتحه خوانی، به يك تظاهرات سياسی بزرگ و پر شر و شور تبديل می شود.■
گزارش دوم
گل های آتشدر يادمان ندا، سهراب و جان های جوان ديگرخبر رسيد كه به تجمع بهشت زهرا حمله كردند: ماجرای تكراری گاز اشك آور و اسپری گاز فلفل و باتوم و دشنام های ركيك. صحنه های مقاومت مردم و اوج گيری شعارها.به سمت مصلی راه می افتيم. هنوز ساعت 6 نشده است. خيابان ها عجيب خلوت است. از ترافيك هميشگی در خيابان های مركزی شهر خبری نيست. آرامش قبل از توفان؟ در پياده رو، گروه های سه چهار نفره كه عمدتاَ دختران و پسران جوان هستند، در جهت مصلی پيش می روند. پچ پچ كنان و خندان. از التهاب مردمی كه نبش خيابان مفتح جمع شده اند می شود فهميد كه تجمع اعتراضی در مقابل مصلای تهران آغاز شده است. از اينجا به بعد، جمعيت در پياده روها و خيابان های اطراف فشرده تر است. يكمرتبه ترافيك می شود. از نزديكی تقاطع عباس آباد، چند جوان جرقه را می زنند: چند بوق پياپی! و حالا اركستر هزاران خودرو، سنفونی اعتراض را آغاز می كنند. پياده روها در اختيار مردمی است كه سعی می كنند خود را به مقابل در مصلی برسانند. صفی از روبرو می آيند و از كنارمان می گذرند: ”نمی شود جلو رفت. برگرديد. بزن بزن عجيبی است!“ ولی از پياده رو آن طرف خيابان، جمعيت دارد پيشروی می كند. ترافيك ديگر كاملا قفل شده است. سركوبگران نيروی انتظامی مجبورند پياده يا با موتور سيكلت تردد كنند. يكمرتبه موج مردم شروع به دويدن و عقب نشينی می كنند. معلوم است كه مزدوران از روبرو دارند به اين سمت حمله می كنند. چند ده متری عقب می نشينيم و دوباره می ايستيم. تنها شعاری كه همه جا به گوش می رسد ”مرگ بر ديكتاتور“ است. تعدادی هم الله اكبر می گويند. ”بابا بی خيال! دست برداريد!“روی هره های گوشه خيابان می نشينيم. زن ميانسالی می گويد ”سال 57 هر كس در پياده رو بود و وسط خيابان نمی آمد را دعوا می كرديم. ولی حالا تظاهرات ها پياده رويی شده!“جای شعارهای مشخص و صحيح خالی است! اينهمه مردم، اينهمه شور، اينهمه بی باكی، ولی نه سياست روشن است و نه دورنما. هيچ صحبتی از اينكه چطور می توان در اين نبرد پيروز شد در ميان نيست. فقط اعتراض! فقط اعلام اينكه ما جناح حاكم را به رسميت نمی شناسيم. عموم مردم متوجه نيستند كه نيروی مبارزاتی و خواسته هايشان دارد محدود و مهار می شود. فقط اقدامات سركوبگرانه و وحشيانه رژيم اسلامی را می بينند و به خشم می آيند. نمی توانند نقش كرخت كننده سياست ها و رهنمودهای ”نارهبران سبز“ را ببينند.حالا يك گروه 20 نفره از گارد ويژه با باتوم و سپر، نبش يكی از تقاطع های عباس آباد مستقر شده اند. اينها همان ها هستند كه چند دقيقه پيش به مردم هجوم بردند و فحش دادند و زدند. حالا آمده اند و وسط جمعيتی كه همچنان در پياده رو در حال حركتند ايستاده اند تا دفعه بعد راحت تر كارشان را انجام دهند! ظاهرا آرايش قوای سركوبگران با اين منطق و تصور انجام می شود كه خطر حمله و مقابله به مثل از سوی مردم تهديدشان نمی كند! ظاهرا سركوبگران روی رهنمودها و توصيه هايی كه امثال موسوی و كروبی و سازگارا و همفكرانشان شب و روز به گوش مردم می خوانند و آنان را به آرامش و سكوت و مسالمت دعوت می كنند، حساب باز كرده اند.مسير را عوض می كنيم و به پايينتر بر می گرديم. در خيابان مفتح، لباس شخصی نبش كوچه منتهی به فرمانداری تهران با چماق هايشان موضع گرفته اند. چند تا جوجه بسيجی، باتوم هايشان را برای تهديد و ارعاب به سوی گروهی از زنان كه در پياده رو اين پا و آن پا می كنند تكان می دهند و چند ضربه هم می زنند. ولی يكمرتبه صحنه عوض می شود. از خروجی مترو، موج پايان ناپذير جمعيت به خيابان سرريز می كند. بعضی ها دو انگشت خود را بالا گرفته اند. همه مصمم در يك جهت، به سمت مصلی در حركتند. به پياده رو نگاهی می اندازم، جوجه بسيجی ها غيب شده اند. دوری می زنيم و خود را از سمتی ديگر به خيابان عباس آباد می رسانيم. ترافيك و بوق و چهره های شاد مردم. جمعيت مصلی را رها كرده، به سوی وليعصر در حركت است. ”برويم هفت تير؛ شايد آنجا خبری باشد.“ هفت تير نسبتا آرام است. نيروی انتظامی در همه جای ميدان مستقر است. جمعيتی كه در پياده روهاست ”اجازه“ توقف و يا رفتن به خيابان را ندارد! گروهی به سمت ميدان وليعصر می روند و گروهی دارند از آنجا به سمت هفت تير می آيند.دوباره به سمت تخت طاووس بر می گرديم. هوا ديگر رو به تاريكی است. در سربالايی، گل گل شعله ها و دود سياهی كه از سطل های زباله به هوا برخاسته را می بينيم. صدای شعار بلندتر و واضح تر می شود. جوانی با بينی شكسته و خونين در پياده رو به ما می گويد: ”همينطور زير دست و پا با لگد می كوبيدند به صورتم.“ تظاهرات تازه شروع شده است. سر همه خيابان ها و كوچه هايی كه خيابان ميرزای شيرازی را به وليعصر متصل می كند، آتش بر پاست. عبور و مرور خودروها به كندی انجام می شود. بعضی مسيرها كاملا قطع شده است. جمعيت در گروه های بزرگ و اغلب با صورت های پوشيده، وسط خيابان ها پراكنده اند و شعار می دهند: ”مرگ بر ديكتاتور/ زندانی سياسی آزاد بايد گردد/ استقلال، آزادی، جمهوری ايرانی“ اين شعار آخری، جديد است. مثل اينكه بعضی از مردم می خواهند راهی غير مستقيم برای شعار دادن عليه موجوديت جمهوری اسلامی پيدا كنند. عجيب است، فكر می كرديم امروز حتما شعارهای خاصی در مورد جان باختگان، نداها و سهراب ها و ترانه ها و اشكان ها و.... می شنويم. ولی هيچ ابتكاری در اين زمينه مشاهده نمی شود.روبروی سينما آزادی، دختر خشمگينی از خودرو پياده می شود و به سمت جوان وحشت زده ای هجوم می برد و يقه اش را می گيرد: ”تو به چه حقی شماره پلاك مرا يادداشت می كردی. تو كی هستی. آهای مردم بگيرينش!“ جاسوس در يك لحظه يقه اش را آزاد می كند و پا به فرار می گذارد و گروهی دنبالش می دوند. جمعيتی كه جلوی سينما ايستاده با حرارت ”مرگ بر ديكتاتور“ می گويند. ناگهان از بين آنها صدايی شبيه شليك گلوله به گوش می رسد. يكی دو نفر لباس شخصی كه خود را ميان جمعيت جا زده بودند، احتمالا برای ترساندن و متفرق كردن مردم، گلوله مشقی يا هوايی زده اند. يك تشنج و چند قدم دويدن. همين! دوباره صحنه مثل قبل می شود!هر چه به خيابان وليعصر نزديكتر می شويم تأثير گاز اشك آور بيشتر می شود. ”بچه ها اگر به سمت بالا می رويم مواظب باشيد نبش كوچه اولی كمين كرده اند!“ ما به سمت پايين می رويم. همه جا غلغله است. جمعيتی فشرده ای كه رو به پايين حركت می كند شعار می دهد: ”رهبر ما قاتله. عبادتش باطله/ مرگ بر ديكتاتور/ مجتبی بميری، رهبری رو نبينی“ از دوراهی يوسف آباد به بالا، همه مردم، خانواده ها، جوان ها، ايستاده اند و شعار می دهند. ماشين ها يك بند بوق می زنند. اين فقط گوشه ای از شهر است. در بسياری از محلات تهران، همزمان همين وضع است. در يك چشم به هم زدن، ساعت شد 9 شب! با هم صحبت می كنيم: ”اينطوری نمی شود جلو رفت. / اينطوری فقط دار و دسته كودتاگر را عاجز می كنيم و باعث ادامه ترس و اضطراب شان می شويم..../ بدون مطرح شدن دورنما و هدف روشن، عجين شدن فداكاری و عزم مردم با شعارهای مشخص و عميقی كه منافع اساسی شان را منعكس كند مبارزه تكامل پيدا نمی كند....../ بدون افشاگری از ماهيت كل جمهوری اسلامی، از همه جناح ها و شخصيت هايش، بدون مبارزه با سياست ها و رهنمودهای عوامفريبانه و مرتجعانه نارهبران سبز، نمی توان يك قطب قوی انقلابی و رهبری كننده از بين پيشروترين مبارزان خيزش مردمی به وجود آورد...../ اين مردم، فكر و فلسفه و نقشه و استراتژی ای نياز دارند كه واقعا رهایی بخش باشد، نو باشد، بيان منافع خودشان باشد....“وضع اينترنت غير قابل تحمل است. سرعت ها را آنقدر پايين آورده اند كه انگار واقعاَ با ذغال كار می كند. برای فرستادن اين گزارش بايد چند ساعتی بخوابم و دوباره امتحان كنم.
نشریه دانشجویی بذر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر