شهرزادنیوز: بازی تقلب انتخاباتی آن بازی ساده و تکراری نبود که حکومت بارها آن را آزموده و از آن پیروز بیرون آمده بود. بازی آزموده این بود: تقلب می کنیم و می گوییم نکردیم، می روند پی اثبات تقلب و لابی، یک هفته دانشگاه ها و چند خیابان شهر شلوغ می شود که سرکوب می کنیم، با کمی هزینه چند مهره قدیمی نظام را عوض می کنیم و همه این هزینه به آنچه می خواهیم می ارزد.
این سناریو اما جواب ابعاد این بازی را نداد. کارتهای بازی این بار فقط دست دو جناح داخل حکومت نبود. مردم برگ های خود را برای بازی روی میز چیدند. بازی گردانان این را که دیدند، به جای تغییر بازی فقط ابعاد آن را بزرگ کردند.
حکومت هر چه خون ریخت و هر چه گفت به جای در خانه ماندن، مردم را بیشتر به اعتراض خیابانی واداشت. این بازی هنوز جریان دارد ولی برنده بازی از اول معلوم بود. حالا اما دستی که روی میز بازی خواهد کوبید تا آن را به هم بزند و برنده را رسما اعلام کند فقط دست مردم نیست. به نظر می رسد بازی گردانان هم مشت ها را زیر میز آماده می کنند. اشتباه حریف همان مشت تعیین کننده است. اشتباه حریف بازی با کارت های سوخته است. تواب سازی و اعتراف های تلویزیونی یکی از این کارت های سوخته است که اتفاقا روی برد آن حساب زیادی باز شده بود.
هنوز نیروهای سرکوب متوجه نشده اند که این مردمی که در خیابان هستند را عشق به رهبری میرحسین به خیابان نیاورده است، که بشود با تخریب چهره او و همکارانش مردم را به خانه بازگرداند. بخش عمده ای از جمعیت معترض در خیابان ها جوانانی هستند که هر چه درباره حسین موسوی می دانند، در همین چند ماه اخیر دانسته اند. شجاعت و مقاومت میرحسین تنها چیزی است که فعلا جاذبه او محسوب می شود.
وقتی بعد از پنجاه روز شرایط به حالت عادی بازنگشت، حکومت به تاثیر پخش یک دادگاه از رسانه هایش امید بست تا شاید با آن بتواند بخشی از مردم را سرخورده کند تا دیگر در خیابان اعتراض نکنند. گویا این دیگر برگ "آس" باید می بود. اما این برگ هم بازی را برنگرداند.
اثبات ادعای این شکست را به جز واکنش های مردم در رسانه ها، می توان در طرح این سئوال با مردم کوچه و بازار دید که مگر مردم به خاطر ابطحی و عطریانفر یا بقیه اصلاح طلبان به خیابان آمده بودند که با اعتراف آن ها به اشتباه، سر زندگی شان بازگردند.
اگر تاکسیها مقام اول را در ایفای نقش بنگاه خبرپراکنی مردمی داشته باشند، دومین مقام متعلق به سوپر مارکتهاست. در ساعاتی که این فروشگاه ها خلوت باشند و صاحب مغازه هم مشکلی نداشته باشد، نبض محله ها را میشود در همین مغازهها گرفت. این روزها نبض کوچهها خود را با نبض تند وقایع این روزها تنظیم میکند.
زن میانسال خانه داری به شوخی به صاحب مغازه می گوید که شاگرد مغازه بسته ای را که تلفنی خریده بود، برایش نیاورده. وبا خنده ادامه میدهد: نگران شدم، تلوزیون را روشن کردم ببینم نکند دستگیر شده و حالا اعتراف میکند که برای اغتشاشگران غذا می برده. این زن میانسال در تجمع ها شرکت می کند و خبرها و دیدههایش را در همین مغازه با اهالی محل به اشتراک می گذارد. همان کاری که جوان ترها در فیس بوک و تویتر می کنند.
وقتی کلمه تلویزیون و اعتراف کنار هم بیاید، مردم خوب می دانند سر حرف را چطور باز کنند. مرد جوانی می گوید: مردم چه می دانند عطریانفر کیست. من فقط می دانم یک زمانی بازجو بوده و زمان خاتمی روزنامه چی بوده. اصلا صد بار بیارندش تلویزیون بگوید علاوه بر اغتشاشگر قاچاقچی و آدمکش هم بوده. مگر درد مردم این چیزهاست.
صاحب مغازه می گوید: اگر این برنامه ها را برای ما پخش می کنند که خیابان نرویم، که آدم هایی که تظاهرات می روند اصلا تلویزیون را تحریم کردند و نمی بینند. هر روز کلی مشتری دارم که جنس تبلیغی نمی خواهند. او ادامه می دهد هر شب که پول های صندوق را دسته می کند روی بسیاری از اسکناس ها شعار نوشته اند.
دختر جوانی میگوید خواننده وبلاگ ابطحی است. او ابطحی را دوست دارد اما تاکید می کند: برای من حتی میرحسین هم مهم نیست. من به خاطر آنها به خیابان نمیروم که کتک بخورم. من به خاطر آزادی می روم.
اعترافهایی که در قالب جلسه دادگاه نمایش داده شد، روی او هیچ اثری نداشته است. او میگوید: حتی غمگین هم نشدم چون از چند هفته قبل همه میگفتند که این اتفاق میافتد و آمادگیاش را داشتم. این اعترافها اعتباری ندارد.
معلوم نیست زمانی که مردم چنین واکنشی را در فضای شهر و دنیای مجازی نسبت به واکنشهای حکومت دارند، چرا اصرار به ادامه بازی همچنان اعمال میشود. مخاطب این تلویزیون تحریم شده چه کسی است؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر