حسن داعیhttp://www.iranianlobby.com/
چند روز پیش، تلویزیون سی ان ان، گزارشی از متینگ انتخاباتی میرحسین موسوی پخش نمود و زهرا رهنورد را میشل اوبامای ایران خواند1. طبیعی است که این مقایسه چندش آور، هر بیننده منصفی را به تعجب وامیدارد که چطور میتوان همسر رئیس جمهور آمریکا را با همسر کسی مقایسه نمود که در زمان نخست وزیری اش، هم زندانیان سیاسی قتل عام شده اند، هم جنگ خانمانسوز با عراق ادامه پیدا کرده و هم برای نزدیک به یک دهه، هرنوع جنایت چه در داخل و چه در خارج از کشور بوقوع پیوسته است. برای سی ان ان یا همتای بریتانیائی اش یعنی بی بی سی، داستان خیلی واضح و روشن است. دومین ذخیره نفت و گاز جهان را که نمی توان مفت و مجانی به حال خود گذاشت.
تشبیه زهرا رهنورد به میشل اوباما برای این است که نمایش "انتخابات" را با رنگ و لعاب مشتری پسند، به خورد افکار عمومی آمریکا و غرب بدهد و رژیم ایران را ماندگار و مشروع معرفی نماید. نبوغ و استعداد این بنگاههای خبری در قالب کردن کالاهای بنجل آخوندی، از زمانی شکوفا شد که سردار سازندگی لقب میانه رو و معتدل گرفت و پس از وی نیز محمد خاتمی پرچمدار اصلاح طلبی شد. رفسنجانی را به تنگ شیائو پینگ و خاتمی را به گرباچف تشبیه نمودند.
با پایان هشت سال ریاست جمهوری خاتمی، نوبت به "پراگماتیست ها" رسید. اولین کاندیدای مورد نظر علی لاریجانی بود که ری تکیه (از مسئولین کنونی وزارت خارجه آمریکا) وی را مرد قدرتمند ایران و "واقعگرا" نامید. 2 تریتا پارسی وی را "تندروی سابقی که نسبتا پراگماتیست شده" لقب داد. 3
سپس نوبت به سردار قالیباف رسید. خبرنگار نیویورک تایمز وی را "مدرنیست قدرتگرا" لقب داد. 4 مازیار بهار، خبرنگار وطنی که در روزنامه های خارجی قلم میزند، در مقاله خود در نیوزویک، شخصیت بدیع قالیباف را موشکافی نمود و به نتایجی رسید که هر ایرانی را انگشت بدهان میکند: 5
"قالیباف یک واقعگراست که دوست دارد کار ها را بطور کامل به انجام برساند. به زندگینامه قالیباف نگاه کنید، یک کار فوق العاده پس از یک کار مهم دیگر است. در سال 2003، وی که رئیس پلیس بود، کاری کرد که تاکنون در ایران به گوش کسی نیز نخورده بود: وی یک تظاهرات دانشجوئی را بدون آنکه از دماغ کسی خون بیاید، با آرامش به پایان رساند. وی وارد مذاکره با رهبران دانشجوئی شد و به مأموران زیر دست خود نیز دستور داد تا از اسحله و باتون استفاده نکنند!"
اما از بدشانسی مازیار بهار و ری تکیه و تریتا پارسی و دلالان حکومت آخوندی، ولی فقیه نه به قالیباف و نه به لاریجانی، اجازه رقابت با احمدی نژاد را نداد. از اینرو، خبرنگاران و کارشناسان مزبور سعی میکنند تا استعداد خود را در کشف استعدادهای جدید در همین کاندیداهای موجود بکارگیرند. بدین ترتیب، زهرا رهنود با میشل اوباما و لابد همسر کروبی با سیمون دوبوار مقایسه میگردد.
البته بازارگرمی برای نمایش مسخره "انتخابات" در حکومت آخوندی، زمانی امکان پذیر است که یک پیش شرط مهم و ضروری فراهم شده باشد. بایستی برای افکار عمومی جا انداخت که مردم ایران علیرغم "انتقاداتی" که به رژیم ایران دارند در این انتخابات شرکت میکنند. یعنی بایستی به این نمایش مشروعیت داد. این وظیفه ای است که دوستداران "وطنی" ملایان بعهده گرفته اند. دراین میان، نقش مهمی بآندسته از خارجه نشینان واگذار شده که ضمنا تحت نام اپوزیسیون برای خود اعتبار و آبرو نیز کسب کرده اند. چهارچوب نظری این کارزار تبلیغی ساده و بی آلایش است. روی دو اصل قرار گرفته: اول اینکه چاره دیگری بجز شرکت در این پروسه نداریم، یعنی همه راهها بسته است و همین آب باریکه ای که حکومت جلوی ما قرار داده نیز غنیمت است. بعبارت ساده تر، همه راهها شکست خورده اند، آخوندها ماندنی هستند، باید این شکست را پذیرفت و وارد این پروسه خفت بار گردید.
پایه دوم این دستگاه فکری نیز بهمان سادگی است: انتخاب بین بد و بدتر است. طبیعی است که خاتمی از ناطق نوری بهتر است و در انتخابات کنونی نیز لابد شیخ اصلاحات و میرحسین موسوی هر دو از احمدی نژاد بهترند.
برای آشنائی با این کارزار تبلیغی، کافی است یکی دو ساعت وقت بگذاریم و به سایت های فارسی خارج از کشور نگاه کنیم. اول به سراغ بی بی سی میرویم. نوشته ای از عباس میلانی در این زمینه باندازه کافی گویاست. ایشان برای مشروع جلوه دادن شرکت در این نمایش میگوید: 6
"(طرفداران تحریم) می گفتند شرکت در انتخابات به معنی توجیه و تثبیت وضع موجود است. فراموش می کردند که شرکت نکردن در آن در شرایطی که بدیلی معقول و ممکن در افق نیست، به معنای تثبیت بدترین روایت "وضع موجود" است. در سی سال اخیر دیده ایم که "وضع موجود" روایاتی گوناگون دارد وگاه انتخاب به راستی میان روایتی خطرناک تر و زیانبارتر از "وضع موجود" و روایت صرفا ناخوشایند "وضع موجود" است."
همانطور که ملاحظه میشود، بنظر میلانی، "بدیلی معقول و ممکن در افق نیست." ترجمه اش این است که هیچ راه دیگری بجز قبول حکومت آخوندی و شرکت در این پروسه مسخره نیست. استدلال دوم ایشان نیز همان داستان بد و بدتر است که به روشنی بیان کرده اند. البته ایشان از اصطلاح "صرفا ناخوشایند (بد) و زیانبارتر (بدتر) استفاده نموده اند.
در سایت ایران امروز که به توده ای های سابق وابسته است، فردی بنام علی اکبر اسماعیل پور که خود را فعال حقوق کودکان معرفی کرده است با حالت التماس از هموطنان میخواهد که برای نجات کودکان ایران زمین به میر حسین موسوی رأی بدهند. به ادعای اسماعیل پور، تنها راه ادامه حیات در ایران، همان شرکت در انتخابات است: 7
""حضورمثبت و موثر در انتخابات – هر چند با انتخابات آزاد دنيا فاصله دارد – تنها گزينه موجود براى تداوم زندگى در اين سرزمين خسته است. ايران عزيز ما خسته است، خسته از تمامى بىمهرىها، خسته از تجارب مختلف و پرهزينه، خسته از استبداد. با حضور موثر خود و انتخاب ميرحسين موسوى كمك كنيد تا بارديگر نشاط و آگاهى به اين سرزمين برگردد."
البته برای برخی از کارکشته گان دلالی برای حکومت ایران، داستان ازاین نیز روشن تر است. ملیحه محمدی در مقاله ایکه در سایت روز نوشته 8 میگوید که شرکت در این نمایش آخوندی انتخاب بین بد و بدتر نیست بلکه برعکس انتخاب بین خوب و خوب تر است: "قبل از هر چیز، طرح این نکته شاید بد نباشد که معضلی که اصلاحطلبان در این دوره با آن روبرو شده اند انتخابی میان خوب و خوبتر است!" ایشان بلافاصله تأکید میکند که اصولا بحث تحریم در میان اپوزیسیون (منظور خود ایشان و دوستانشان است) مطرح نیست: "این بار در ایران و در صحنه اپوزیسیون دیگر طرح تحریم به عنوان یک راهکار سیاسی مطرح نیست."
ملیحه محمدی ازآن جمله کسانی است که اصولا بحث در مورد خوبی یا بدی شرکت در انتخابات را جایز ندانسته و با تمام وجود وارد میدان شده اند. نمونه دیگر آن سایت "پیک نت" وابسته به حزب توده است که در نوستالژی دهه اول انقلاب و جبهه دروغین ضد امپریالیستی به رهبری خمینی و نخست وزیری میر حسین موسوی بخود می پیچد و افسار گسیخته است. سایت پیک نت، در گزارشی هیجان انگیز و حماسی از متینگ انتخاباتی موسوی در تبریز می نویسد: 9"شعار تبریزی ها هنگام استقبال از موسوی: آذربایجان بیرکلام، موسوی دیر والسلام (حرف آذربایجان یک کلمه است، موسوی والسلام)."سایت حزب توده، سپس به سفر موسوی به اصفهان میرسد و با شور وشعفی که فقط میتوان در ذوب شدگان ولایت پیدا کرد می نویسد: 10 "اگر ایران، اصفهان شود، موسوی رئیس جمهور می شود!"
اما اگر کسی استدلال عباس میلانی و دوستانش را پذیرفت و خواست در این انتخابات قلابی شرکت کرده و بین بد و بدتر یکی را انتخاب کند، داستان کمی پیچیده تر میشود. راستی احمدی نژاد بدتر است یا میرحسین؟ اگر دو صفحه کاغذ برداریم و در یکی جنایات حکومت آخوندی در چهار سال گذشته را بنویسیم و در کاغذ دیگر، جنایات دهه شصت یعنی زمانیکه میرحسین اولین مقام اجرائی مملکت بود را ردیف کنیم. انصافا کدام پربارتر و هیتلر پسند تر است؟
از اینرو، اگر کسی جرئت کرده و مانند دانشجویان دلیر ایرانی از این میرحسین سوال کند که نقش جنابعالی بعنوان عالی ترین مقام اجرائی کشور در آنهمه جنایات و بخصوص قتل عام هزاران زندانی بیگناه در سال 1367 چه بوده است، یکی از همین بازماندگان حزب توده مثل رضا فانی یزدی، به صحنه آمده و با عصبانیتی که بیشتر به دفاع از ناموس شبیه است، سوال کننده را سر جایش نشانده و می پرسد که خود شما در آن سالها کجا بودید؟ فانی یزدی در مقاله ایکه نوشته، با ذکر یک داستان از کنگره حزب کمونیست شوروی به رهبری خروشجف، دانشجویان سوال کننده را به همدستی با قاتلان زندانیان سیاسی متهم میکند و با وقاحتی شگفت آور می نویسد: 11
"این داستان مرا به یاد کسانی می اندازد که از میرحسین موسوی، نامزد انتخابات ریاست جمهوری، می پرسند آقای موسوی، شما در دهه اول جمهوری اسلامی و در دوران کشتار و جنایت های رژیم، بویژه در سال ۶۷، کجا بودید و چه می کردید. موسوی همان جا بود که بسیاری از آقایان و خانم هایی که امروز سوال می کنند نشسته بودند."
فانی یزدی پس از آنکه از سوال کنندگان یک چیزی نیز طلبکار گشته است نصیحت میکند که اصولا در انتخابات کنونی جای اینگونه سوالات بیمورد نیست:
" کشتار فاجعه آمیز سال ۶۷ و جنایت ها و فجایعی که به سرکوب مخالفین نظام اسلامی در دهه اول انقلاب منجر گردید را فرصت طلبانه در مقابل حریف انتخاباتی ریاست جمهوری دستمایه سیاست لحظه ای خود نکنید. به میان کشیدن کشتار ۶۷ در مقابله با نامزدهای انتخاباتی در حقیقت لوث کردن فاجعه کشتار زندانیان سیاسی است."
در پاسخ به میلانی و فانی یزدی و همه مشاطه گران حکومت آخوندی، کافی است از مهندس مهدی بازرگان یک نقل قول بیاورم که به گویاترین شکل بیان کننده اوضاع و احوال اینگونه افراد است. در سال 1367 یعنی بیست سال پیش، مهندس بازرگان از طرف نهضت آزادی نامه ای به خمینی نوشت و از وی گله کرد که رژیم ملایان، با باز گذاشتن یک حداقل فضای تنفس سیاسی برای نهضت و دیگر گروههای مشابه، در صدد است که به دیکتاتوری خود مشروعیت بخشیده و به دنیا اینطور القا کند که گویا یکنوع دموکراسی حداقلی نیز در ایران وجود دارد. بازرگان به خمینی گفت که نهضت زیر بار این نمایش ننگ آلود و به تعبیر خودش "حیات خفیف خائنانه" نمی رود و دفتر و دستک خودش را تعطیل خواهد نمود. متاسفانه بازرگان به این وعده عمل نکرد و بخصوص پس از فوت ایشان، نهضت آزادی به رهبری ابراهیم یزدی، نه تنها مرزهای حیات خائنانه را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشت، بلکه سرمشقی نیز برای دیگر همقطاران خود گردید و به مرشد بقیه نیز تبدیل شد. بازرگان در نامه خود، پس از بازشماری فشارهائیکه به نهضت وارد میشود به خمینی گفت: 12
(نامه سرگشاده دبيركل به رهبر انقلاب در مورد اقدامات غيرقانوني عليه نهضت، تاريخ: 12/7/67):
"آنچه مدعيان خواسته و پرداختهاند اينست كه اولاً نهضت آزادي ايران، با فلج شدن از داخل و لكهدار شدن در خارج، اسماً در صحنه سياست و خدمت باقي بماند ولي عملاً منشاء اثر مثبتي نبوده حيات و حركت چندان، جز در زير ذرهبين اطلاعاتي آنها و خنثي شدن قبلي كارها نداشته باشد. ثانياً با تظاهر به اينكه در جمهوري اسلامي ايران حزب قانوني مخالف (و شايد چند حزب ديگر و گروههاي فرمايشي) حضور و فعاليت و امنيت دارند، بتوانند به تبليغات نادرست سياسي و انتخاباتي و به خلافكاري اقتصادي و اداري و سياسي خود جامه حق به جانب بپوشانند و نهضت آزادي وسيله براي فريبهاي سياسي و خيانت بشود.در هر حال دو انتخاب پيش روي ما گذاردهاند: حيات خفيف خائنانه يا توقف داوطلبانه و تعطيل شرافتمندانه.طبيعي است كه نهضت آزادي ايران، به رهبري و ياري خداوند و به تائيد ملت ايران، تن به ذلت و خيانت ندهد و اگر چاره نباشد راه دوم را برگزيند. ولي لازم بود قبلاً به شخص جنابعالي و به هموطنان شرافتمند اعلام نمائيم كه گردانندگان پس پرده حاكميت هستند كه ما را وادار به تعطيل و توقف مينمايند. تعطيل و توقفي كه مسلماً بيصدا در دنيا و بدون تاثير سوء بر مردم ايران نخواهد ماند و سكوتي كه بيش از هر فرياد يا طومار و كتاب آبروي انقلاب و نظام و متوليان را برده، آينده شومي را ارمغان خواهد آورد. غرض از تصديع اينجانب به نمايندگي از طرف نهضت و هشدار حاضر به خدمتتان آن بود كه اگر جريان به صورت ناروا و ناجوانمردانه فعلي ادامه يافته دفتر نهضت آزادي پس داده نشود، فعالين دستگير شده آزاد نگردند، از آنها عذرخواهي و اعاده حيثيت به عمل نيايد، طوقهاي تعهد همكاري و جاسوسي از گردن اعضا و همكاران برداشته نشود، ارعابها و ممانعتهاي شهرستانها و تهران متوقف نگردد، . . . و بطور كلي رفتار حاكميت و مخصوصاً وزارت اطلاعات و دادستاني انقلاب بر موازين اسلام و عدالت و بر وفق قانون اساسي و حاكميت ملي معطوف و تضمين نگردد، ملت شرافتمند ايران و مردم عدالتخواه جهان خواهند دانست كه چون حاكميت ايران طاق تحمل آزادي و كمترين صداي مخالف را ندارد، در حيات و حضور جنابعالي دست به تعطيل نهضت آزادي (و جمعيت و گروههاي ايراني قانوني) زده است، ضمن آنكه به طرفداران براندازي و آشوب و انهدام ايران سند دادهاند كه مبارزه مسالمتآميز قانوني در چارچوب اسلام و انسانيت و اصول، راه نادرست بيفايده است و به اينترتيب ميدان را در آخرين پيام قدرت و بقاي خود براي ايجاد يأس و ترس و كفر و براي ديكتاتوري و استبداد داخلي و استيلاي خارجي بازتر كردهاند."
قضاوت را به هموطنان وا میگذارم که آنچه این افراد در این سی سال کرده اند زندگی خفیف خائنانه است یا چیز دیگر.
چند روز پیش، تلویزیون سی ان ان، گزارشی از متینگ انتخاباتی میرحسین موسوی پخش نمود و زهرا رهنورد را میشل اوبامای ایران خواند1. طبیعی است که این مقایسه چندش آور، هر بیننده منصفی را به تعجب وامیدارد که چطور میتوان همسر رئیس جمهور آمریکا را با همسر کسی مقایسه نمود که در زمان نخست وزیری اش، هم زندانیان سیاسی قتل عام شده اند، هم جنگ خانمانسوز با عراق ادامه پیدا کرده و هم برای نزدیک به یک دهه، هرنوع جنایت چه در داخل و چه در خارج از کشور بوقوع پیوسته است. برای سی ان ان یا همتای بریتانیائی اش یعنی بی بی سی، داستان خیلی واضح و روشن است. دومین ذخیره نفت و گاز جهان را که نمی توان مفت و مجانی به حال خود گذاشت.
تشبیه زهرا رهنورد به میشل اوباما برای این است که نمایش "انتخابات" را با رنگ و لعاب مشتری پسند، به خورد افکار عمومی آمریکا و غرب بدهد و رژیم ایران را ماندگار و مشروع معرفی نماید. نبوغ و استعداد این بنگاههای خبری در قالب کردن کالاهای بنجل آخوندی، از زمانی شکوفا شد که سردار سازندگی لقب میانه رو و معتدل گرفت و پس از وی نیز محمد خاتمی پرچمدار اصلاح طلبی شد. رفسنجانی را به تنگ شیائو پینگ و خاتمی را به گرباچف تشبیه نمودند.
با پایان هشت سال ریاست جمهوری خاتمی، نوبت به "پراگماتیست ها" رسید. اولین کاندیدای مورد نظر علی لاریجانی بود که ری تکیه (از مسئولین کنونی وزارت خارجه آمریکا) وی را مرد قدرتمند ایران و "واقعگرا" نامید. 2 تریتا پارسی وی را "تندروی سابقی که نسبتا پراگماتیست شده" لقب داد. 3
سپس نوبت به سردار قالیباف رسید. خبرنگار نیویورک تایمز وی را "مدرنیست قدرتگرا" لقب داد. 4 مازیار بهار، خبرنگار وطنی که در روزنامه های خارجی قلم میزند، در مقاله خود در نیوزویک، شخصیت بدیع قالیباف را موشکافی نمود و به نتایجی رسید که هر ایرانی را انگشت بدهان میکند: 5
"قالیباف یک واقعگراست که دوست دارد کار ها را بطور کامل به انجام برساند. به زندگینامه قالیباف نگاه کنید، یک کار فوق العاده پس از یک کار مهم دیگر است. در سال 2003، وی که رئیس پلیس بود، کاری کرد که تاکنون در ایران به گوش کسی نیز نخورده بود: وی یک تظاهرات دانشجوئی را بدون آنکه از دماغ کسی خون بیاید، با آرامش به پایان رساند. وی وارد مذاکره با رهبران دانشجوئی شد و به مأموران زیر دست خود نیز دستور داد تا از اسحله و باتون استفاده نکنند!"
اما از بدشانسی مازیار بهار و ری تکیه و تریتا پارسی و دلالان حکومت آخوندی، ولی فقیه نه به قالیباف و نه به لاریجانی، اجازه رقابت با احمدی نژاد را نداد. از اینرو، خبرنگاران و کارشناسان مزبور سعی میکنند تا استعداد خود را در کشف استعدادهای جدید در همین کاندیداهای موجود بکارگیرند. بدین ترتیب، زهرا رهنود با میشل اوباما و لابد همسر کروبی با سیمون دوبوار مقایسه میگردد.
البته بازارگرمی برای نمایش مسخره "انتخابات" در حکومت آخوندی، زمانی امکان پذیر است که یک پیش شرط مهم و ضروری فراهم شده باشد. بایستی برای افکار عمومی جا انداخت که مردم ایران علیرغم "انتقاداتی" که به رژیم ایران دارند در این انتخابات شرکت میکنند. یعنی بایستی به این نمایش مشروعیت داد. این وظیفه ای است که دوستداران "وطنی" ملایان بعهده گرفته اند. دراین میان، نقش مهمی بآندسته از خارجه نشینان واگذار شده که ضمنا تحت نام اپوزیسیون برای خود اعتبار و آبرو نیز کسب کرده اند. چهارچوب نظری این کارزار تبلیغی ساده و بی آلایش است. روی دو اصل قرار گرفته: اول اینکه چاره دیگری بجز شرکت در این پروسه نداریم، یعنی همه راهها بسته است و همین آب باریکه ای که حکومت جلوی ما قرار داده نیز غنیمت است. بعبارت ساده تر، همه راهها شکست خورده اند، آخوندها ماندنی هستند، باید این شکست را پذیرفت و وارد این پروسه خفت بار گردید.
پایه دوم این دستگاه فکری نیز بهمان سادگی است: انتخاب بین بد و بدتر است. طبیعی است که خاتمی از ناطق نوری بهتر است و در انتخابات کنونی نیز لابد شیخ اصلاحات و میرحسین موسوی هر دو از احمدی نژاد بهترند.
برای آشنائی با این کارزار تبلیغی، کافی است یکی دو ساعت وقت بگذاریم و به سایت های فارسی خارج از کشور نگاه کنیم. اول به سراغ بی بی سی میرویم. نوشته ای از عباس میلانی در این زمینه باندازه کافی گویاست. ایشان برای مشروع جلوه دادن شرکت در این نمایش میگوید: 6
"(طرفداران تحریم) می گفتند شرکت در انتخابات به معنی توجیه و تثبیت وضع موجود است. فراموش می کردند که شرکت نکردن در آن در شرایطی که بدیلی معقول و ممکن در افق نیست، به معنای تثبیت بدترین روایت "وضع موجود" است. در سی سال اخیر دیده ایم که "وضع موجود" روایاتی گوناگون دارد وگاه انتخاب به راستی میان روایتی خطرناک تر و زیانبارتر از "وضع موجود" و روایت صرفا ناخوشایند "وضع موجود" است."
همانطور که ملاحظه میشود، بنظر میلانی، "بدیلی معقول و ممکن در افق نیست." ترجمه اش این است که هیچ راه دیگری بجز قبول حکومت آخوندی و شرکت در این پروسه مسخره نیست. استدلال دوم ایشان نیز همان داستان بد و بدتر است که به روشنی بیان کرده اند. البته ایشان از اصطلاح "صرفا ناخوشایند (بد) و زیانبارتر (بدتر) استفاده نموده اند.
در سایت ایران امروز که به توده ای های سابق وابسته است، فردی بنام علی اکبر اسماعیل پور که خود را فعال حقوق کودکان معرفی کرده است با حالت التماس از هموطنان میخواهد که برای نجات کودکان ایران زمین به میر حسین موسوی رأی بدهند. به ادعای اسماعیل پور، تنها راه ادامه حیات در ایران، همان شرکت در انتخابات است: 7
""حضورمثبت و موثر در انتخابات – هر چند با انتخابات آزاد دنيا فاصله دارد – تنها گزينه موجود براى تداوم زندگى در اين سرزمين خسته است. ايران عزيز ما خسته است، خسته از تمامى بىمهرىها، خسته از تجارب مختلف و پرهزينه، خسته از استبداد. با حضور موثر خود و انتخاب ميرحسين موسوى كمك كنيد تا بارديگر نشاط و آگاهى به اين سرزمين برگردد."
البته برای برخی از کارکشته گان دلالی برای حکومت ایران، داستان ازاین نیز روشن تر است. ملیحه محمدی در مقاله ایکه در سایت روز نوشته 8 میگوید که شرکت در این نمایش آخوندی انتخاب بین بد و بدتر نیست بلکه برعکس انتخاب بین خوب و خوب تر است: "قبل از هر چیز، طرح این نکته شاید بد نباشد که معضلی که اصلاحطلبان در این دوره با آن روبرو شده اند انتخابی میان خوب و خوبتر است!" ایشان بلافاصله تأکید میکند که اصولا بحث تحریم در میان اپوزیسیون (منظور خود ایشان و دوستانشان است) مطرح نیست: "این بار در ایران و در صحنه اپوزیسیون دیگر طرح تحریم به عنوان یک راهکار سیاسی مطرح نیست."
ملیحه محمدی ازآن جمله کسانی است که اصولا بحث در مورد خوبی یا بدی شرکت در انتخابات را جایز ندانسته و با تمام وجود وارد میدان شده اند. نمونه دیگر آن سایت "پیک نت" وابسته به حزب توده است که در نوستالژی دهه اول انقلاب و جبهه دروغین ضد امپریالیستی به رهبری خمینی و نخست وزیری میر حسین موسوی بخود می پیچد و افسار گسیخته است. سایت پیک نت، در گزارشی هیجان انگیز و حماسی از متینگ انتخاباتی موسوی در تبریز می نویسد: 9"شعار تبریزی ها هنگام استقبال از موسوی: آذربایجان بیرکلام، موسوی دیر والسلام (حرف آذربایجان یک کلمه است، موسوی والسلام)."سایت حزب توده، سپس به سفر موسوی به اصفهان میرسد و با شور وشعفی که فقط میتوان در ذوب شدگان ولایت پیدا کرد می نویسد: 10 "اگر ایران، اصفهان شود، موسوی رئیس جمهور می شود!"
اما اگر کسی استدلال عباس میلانی و دوستانش را پذیرفت و خواست در این انتخابات قلابی شرکت کرده و بین بد و بدتر یکی را انتخاب کند، داستان کمی پیچیده تر میشود. راستی احمدی نژاد بدتر است یا میرحسین؟ اگر دو صفحه کاغذ برداریم و در یکی جنایات حکومت آخوندی در چهار سال گذشته را بنویسیم و در کاغذ دیگر، جنایات دهه شصت یعنی زمانیکه میرحسین اولین مقام اجرائی مملکت بود را ردیف کنیم. انصافا کدام پربارتر و هیتلر پسند تر است؟
از اینرو، اگر کسی جرئت کرده و مانند دانشجویان دلیر ایرانی از این میرحسین سوال کند که نقش جنابعالی بعنوان عالی ترین مقام اجرائی کشور در آنهمه جنایات و بخصوص قتل عام هزاران زندانی بیگناه در سال 1367 چه بوده است، یکی از همین بازماندگان حزب توده مثل رضا فانی یزدی، به صحنه آمده و با عصبانیتی که بیشتر به دفاع از ناموس شبیه است، سوال کننده را سر جایش نشانده و می پرسد که خود شما در آن سالها کجا بودید؟ فانی یزدی در مقاله ایکه نوشته، با ذکر یک داستان از کنگره حزب کمونیست شوروی به رهبری خروشجف، دانشجویان سوال کننده را به همدستی با قاتلان زندانیان سیاسی متهم میکند و با وقاحتی شگفت آور می نویسد: 11
"این داستان مرا به یاد کسانی می اندازد که از میرحسین موسوی، نامزد انتخابات ریاست جمهوری، می پرسند آقای موسوی، شما در دهه اول جمهوری اسلامی و در دوران کشتار و جنایت های رژیم، بویژه در سال ۶۷، کجا بودید و چه می کردید. موسوی همان جا بود که بسیاری از آقایان و خانم هایی که امروز سوال می کنند نشسته بودند."
فانی یزدی پس از آنکه از سوال کنندگان یک چیزی نیز طلبکار گشته است نصیحت میکند که اصولا در انتخابات کنونی جای اینگونه سوالات بیمورد نیست:
" کشتار فاجعه آمیز سال ۶۷ و جنایت ها و فجایعی که به سرکوب مخالفین نظام اسلامی در دهه اول انقلاب منجر گردید را فرصت طلبانه در مقابل حریف انتخاباتی ریاست جمهوری دستمایه سیاست لحظه ای خود نکنید. به میان کشیدن کشتار ۶۷ در مقابله با نامزدهای انتخاباتی در حقیقت لوث کردن فاجعه کشتار زندانیان سیاسی است."
در پاسخ به میلانی و فانی یزدی و همه مشاطه گران حکومت آخوندی، کافی است از مهندس مهدی بازرگان یک نقل قول بیاورم که به گویاترین شکل بیان کننده اوضاع و احوال اینگونه افراد است. در سال 1367 یعنی بیست سال پیش، مهندس بازرگان از طرف نهضت آزادی نامه ای به خمینی نوشت و از وی گله کرد که رژیم ملایان، با باز گذاشتن یک حداقل فضای تنفس سیاسی برای نهضت و دیگر گروههای مشابه، در صدد است که به دیکتاتوری خود مشروعیت بخشیده و به دنیا اینطور القا کند که گویا یکنوع دموکراسی حداقلی نیز در ایران وجود دارد. بازرگان به خمینی گفت که نهضت زیر بار این نمایش ننگ آلود و به تعبیر خودش "حیات خفیف خائنانه" نمی رود و دفتر و دستک خودش را تعطیل خواهد نمود. متاسفانه بازرگان به این وعده عمل نکرد و بخصوص پس از فوت ایشان، نهضت آزادی به رهبری ابراهیم یزدی، نه تنها مرزهای حیات خائنانه را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشت، بلکه سرمشقی نیز برای دیگر همقطاران خود گردید و به مرشد بقیه نیز تبدیل شد. بازرگان در نامه خود، پس از بازشماری فشارهائیکه به نهضت وارد میشود به خمینی گفت: 12
(نامه سرگشاده دبيركل به رهبر انقلاب در مورد اقدامات غيرقانوني عليه نهضت، تاريخ: 12/7/67):
"آنچه مدعيان خواسته و پرداختهاند اينست كه اولاً نهضت آزادي ايران، با فلج شدن از داخل و لكهدار شدن در خارج، اسماً در صحنه سياست و خدمت باقي بماند ولي عملاً منشاء اثر مثبتي نبوده حيات و حركت چندان، جز در زير ذرهبين اطلاعاتي آنها و خنثي شدن قبلي كارها نداشته باشد. ثانياً با تظاهر به اينكه در جمهوري اسلامي ايران حزب قانوني مخالف (و شايد چند حزب ديگر و گروههاي فرمايشي) حضور و فعاليت و امنيت دارند، بتوانند به تبليغات نادرست سياسي و انتخاباتي و به خلافكاري اقتصادي و اداري و سياسي خود جامه حق به جانب بپوشانند و نهضت آزادي وسيله براي فريبهاي سياسي و خيانت بشود.در هر حال دو انتخاب پيش روي ما گذاردهاند: حيات خفيف خائنانه يا توقف داوطلبانه و تعطيل شرافتمندانه.طبيعي است كه نهضت آزادي ايران، به رهبري و ياري خداوند و به تائيد ملت ايران، تن به ذلت و خيانت ندهد و اگر چاره نباشد راه دوم را برگزيند. ولي لازم بود قبلاً به شخص جنابعالي و به هموطنان شرافتمند اعلام نمائيم كه گردانندگان پس پرده حاكميت هستند كه ما را وادار به تعطيل و توقف مينمايند. تعطيل و توقفي كه مسلماً بيصدا در دنيا و بدون تاثير سوء بر مردم ايران نخواهد ماند و سكوتي كه بيش از هر فرياد يا طومار و كتاب آبروي انقلاب و نظام و متوليان را برده، آينده شومي را ارمغان خواهد آورد. غرض از تصديع اينجانب به نمايندگي از طرف نهضت و هشدار حاضر به خدمتتان آن بود كه اگر جريان به صورت ناروا و ناجوانمردانه فعلي ادامه يافته دفتر نهضت آزادي پس داده نشود، فعالين دستگير شده آزاد نگردند، از آنها عذرخواهي و اعاده حيثيت به عمل نيايد، طوقهاي تعهد همكاري و جاسوسي از گردن اعضا و همكاران برداشته نشود، ارعابها و ممانعتهاي شهرستانها و تهران متوقف نگردد، . . . و بطور كلي رفتار حاكميت و مخصوصاً وزارت اطلاعات و دادستاني انقلاب بر موازين اسلام و عدالت و بر وفق قانون اساسي و حاكميت ملي معطوف و تضمين نگردد، ملت شرافتمند ايران و مردم عدالتخواه جهان خواهند دانست كه چون حاكميت ايران طاق تحمل آزادي و كمترين صداي مخالف را ندارد، در حيات و حضور جنابعالي دست به تعطيل نهضت آزادي (و جمعيت و گروههاي ايراني قانوني) زده است، ضمن آنكه به طرفداران براندازي و آشوب و انهدام ايران سند دادهاند كه مبارزه مسالمتآميز قانوني در چارچوب اسلام و انسانيت و اصول، راه نادرست بيفايده است و به اينترتيب ميدان را در آخرين پيام قدرت و بقاي خود براي ايجاد يأس و ترس و كفر و براي ديكتاتوري و استبداد داخلي و استيلاي خارجي بازتر كردهاند."
قضاوت را به هموطنان وا میگذارم که آنچه این افراد در این سی سال کرده اند زندگی خفیف خائنانه است یا چیز دیگر.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر